معنی دشمن موش

حل جدول

گویش مازندرانی

دشمن

دشمن

لغت نامه دهخدا

موش

موش. (اِ) جانور چارپای کوچکی از حیوانات قاضمه که دمبی دراز دارد و در همه جای کره ٔ ارض فراوان است. (از ناظم الاطباء). جانوری است معروف که به عربی فاره گویند. (آنندراج) (برهان). پستانداری است کوچک از راسته ٔ جوندگان که مواد غذایی خود را با حرکت آرواره ٔ تحتانی خرد می کند. برای فرسودن و جلوگیری از نمو شدید و دایمی ثنایا چیزهای سخت از قبیل دانه ها و فرشها و کتابها و لباسها را می جود، از این رو حیوانی موذی و خطرناک است. انواع زیادی دارد. موش خانگی ماده در یکماه و نیمگی قابل باروری است و دوران بارداری اش سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه می زاید و بدین صورت با تکثیر فوق العاده خطر و خسارت فراوانی برای انسان دارد. عوام گویند: موش از عطسه ٔ خوک زاده است چنانکه گربه از عطسه ٔ شیر پدید آمده است. فار. فأر. فأره. فویسقه. قرنب. ام راشد. ابوزباب. ثعبه. بر. (از یادداشت مؤلف). قفه. عفه. قنطریس. (منتهی الارب). قرنب. (منتهی الارب) (دهار). فصعاء. سقطیم. قنفذ. قطرب. قطروب. فنقع. قنقع. دثیمه. شیام. فأره. (منتهی الارب). ام راشد. (منتهی الارب) (مرصع).رکس. رکیس. (منتهی الارب). فاره. (دهار). رثیمه. هاقل، موش نر. درص، بچه ٔ موش. زنبور؛ موش بزرگ. زباب، موش سرخ مو؛ جلهم، موش کلان. (منتهی الارب):
گفت دینی را که این دینار بود
کاین فژاگن موش را پروار بود.
رودکی.
برانگیخت باره برآورد جوش
فرورفت دستش به سوراخ موش.
(ملحقات شاهنامه).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بی گمان روزی فرو کوبد سرش خوش آسیا.
ناصرخسرو.
تو چو موش از حرص دنیا گربه ٔ فرزندخوار
گربه را بر موش کی بوده ست مهر مادری.
سنائی.
به چاه التفات نمود موشان سیه و سپید دید. (کلیله و دمنه). موش مردم را همسایه و همخانه است. (کلیله و دمنه).
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
خاقانی.
گویی اندر کف زحل موش است
یا پلنگی است بر سر تیغش.
خاقانی.
در او دو موش ملاقی شوند اگر با هم
ز هم گذشت نیارند از یمین و یسار.
قاآنی.
- سوراخ موش، نقب و سوراخی که موش بکند و در آن زید. (از یادداشت مؤلف).
- || کنایه است از اتاق و هر جای تنگ. (از یادداشت مؤلف).
- کلاکموش، موش صحرایی و دشتی. رجوع به ماده ٔ کلاکموش شود.
- کورموش، موش کور. رجوع به ترکیب موش کور شود.
- مثل شاش موش، آبی سخت باریک. (یادداشت مؤلف).
- مثل موش، ترسان و حقیر. (از امثال و حکم دهخدا).
- مثل موش آب کشیده، سراپا خیس از قرار گرفتگی در باران تند یا افتاده بودن با لباس در آب.
- مثل موش روی (سر) قالب صابون، دوزانو و جمع و راست نشسته. (یادداشت مؤلف).
کلمات ذیل با کلمه ٔ «موش » ترکیب شده است: تله موش. پیازموش. گوش موش. بیدموش. بیش موش. (یادداشت مؤلف). رجوع به هر یک از ترکیبات بالا در جای خود شود.
- موش به عصا راه رفتن، با همه آمادگی نیازمند یاری و دستگیری بودن بسبب دشواری کار یا سختی راه یا فقدان وسایل:
اینجا موش به عصا راه می رود. (امثال و حکم دهخدا) (از جامعالتمثیل).
رسید کار به جایی ز ضعف و بی قوتی
که موش خانه ٔ من راه می رود به عصا.
ظهوری ترشیزی (از آنندراج).
- موش پرنده، سنجاب. (ناظم الاطباء).
- موش تو آش انداختن، در تداول عامه کنایه است از ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن کسی بی آنکه واقعاً دخالت مؤثری در آن داشته باشد. (از یادداشت مؤلف) (از فرهنگ لغات عامیانه).
- موش خرما، ظرفی خرد شبیه موش که از خوص کنند و به خرما انبارند و کودکان را دهند. ظرف کوچک که از خوص بافند به شکل موش و در آن خرما کنند. (یادداشت مؤلف).
- موش در انبان داشتن، کنایه از غارت و تاراج شدن. مثل گربه در انبارداشتن. (آنندراج):
خدایگانا آن بدسگال روبه باز
که دارم از حیلش موش غصه در انبان.
شرف الدین شفایی (از آنندراج).
- موش دشتی، موش صحرایی. قسمی از موش که پشتش سرخ و شکمش سپید و قدش دراز و دستهایش کوتاه و بیشتر جست و خیز می کند و کمتر می دود و تازیان آن را شکار کرده می خورند. (ناظم الاطباء). جرذ. ام ادراص. موش دوپا. موش سلطانی. موش صحرایی. جرد. (یادداشت مؤلف). عرم. (ترجمان القرآن). یربوع. (دهار). یربیع. (دهار). به فارسی یربوع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن):
موش دشتی مگر ز شاخ بلند
دیده بد آخته کدویی چند.
نظامی.
شفاری، موش دشتی که بر گوش موی دارد. درص، بچه ٔ موش دشتی. (منتهی الارب).
- موش دوپا (دوپای)، یک قسم حیوانی شبیه به موش و از حیوانات قاضمه که دو دست آن بسیار کوتاه و دو پایش دراز است. (ناظم الاطباء). گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب می شود. دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است و وجه تسمیه از این رو است. به علاوه در هنگام خطر با سرعت و جست و خیز بر روی دو پا از خطر می گریزد. دمش قوی و دراز است و وقتی روی دو پا می ایستد تکیه گاه اوست. کلاوو. موش دشتی. یربوع. موش صحرایی. (یادداشت مؤلف). جرذ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). یربوع. (بحر الجواهر). و رجوع به یربوع و ترکیب موش دشتی شود.
- موش را آب کشیده خوردن، حرامی را به ظاهر حلال کردن خواستن. کنایه است از بی اعتقادی به مبانی و اصول و ظاهرسازی.
- موش سلطانی، موشی باشد به مقدار جثه ٔ بچه ٔ سگ. (آنندراج). حیوانی است زردرنگ و در اطراف اراک و سلطانیه و خراسان فراوان است. موش سلطانیه. (یادداشت مؤلف).
- موش سیاه، یکی از گونه های موش کوچک بیابانی که رنگ آن سیاه است. و رجوع به ترکیب موش کوچک بیابانی شود.
- موش صحرایی، موش دشتی. (ناظم الاطباء). ام اراص. (منتهی الارب). و رجوع به ترکیب موش دشتی شود.
- موش کر، زبابه. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). زباب. (مهذب الاسماء). رجوع به زباب شود.
- موش کشتن در کاری، کنایه است از موشک دوانیدن. فتنه برانگیختن. آتش فتنه و غوغا برپا کردن. (از یادداشت مؤلف). مانعایجاد کردن در کاری. سوسه آمدن. مانع انجام کاری شدن.
- موش کوچک بیابانی، گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی می زید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را به نام موش سیاه نیز می نامند.
- موش کور، پستانداری است کوچک از راسته ٔ حشره خواران به طول 15 سانتی متر که ظاهری شبیه به موش دارد و چون چشمهایش بسیار ریز و در زیر موهای ناحیه ٔ سرپنهان است موش کورش خوانده اند. این جانور با دستهای قوی خود در زیر زمین دالانهای مخصوص برای خود می کند و در آنها می زید و بر خلاف موش، حیوانی مفید است که کرمها و حشرات موذی را می خورد. خلد. انگشت برک. جانوری است که در زیر زمین خانه کند و بیخ نباتات خورد و به شیرازی انگشت برک خوانندش. گوشتش زهر قاتل است. (از برهان). جلد. (منتهی الارب) (تحفه ٔ حکیم مؤمن). جلد و خلد. (هر دو کلمه در لغت نامه های عرب آمده است. و ظاهراً یکی تصحیف دیگری است). کورموش. (یادداشت مؤلف). جانوری است معروف که به هندی آن را چهچوندر خوانند. (آنندراج).
- || شب پره، خفاش. (ناظم الاطباء). خلد. (منتهی الارب). شب پره را گویند که مرغ عیسی است. (برهان). خفاش را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). مرغ عیسی. خطاف. خفاش. شب پره. شب کور. وطواط. (یادداشت مؤلف). قسمی از موش که به روز کور باشد و به شب بینا. (غیاث):
به رغم دشمنم ای دوست سایه ای به سر افکن
که موش کور نخواهد که آفتاب برآید.
سعدی.
ز خورشید پنهان شود موش کور
که جهل است با آهنین پنجه زور.
سعدی (بوستان).
- موش موش کردن، شاید صورتی دیگر از موس موس کردن یا موش موشک بازی کردن باشد. (فرهنگ لغات عامیانه).
- موش و گربه، دو ضد. دو مخالف. دو آشتی ناپذیر.
- || (اِخ) افسانه ای است معروف. افسانه ٔ معروف که عبید زاکانی هم آن را منظوم ساخته است. (از یادداشت مؤلف). مجلسی نیز موش و گربه ای دارد.
- موش و گربه بازی درآوردن، کسی را به تدریج و زجر کشتن. به ظاهر با کسی مدارا کردن و در باطن قصد کشتن او را داشتن چنانکه گربه با موش چنان کند یعنی با او بازی کند تا با اشتها و لذت بیشتر بخوردش. (از یادداشت مؤلف).
- امثال:
دو موش اگر با هم دعوا کنند سر یکیشان به دیوار می خورد. (امثال و حکم دهخدا).
صد گربه و یک موش. (امثال و حکم دهخدا).
مگر موشها را شیر داده ای. (امثال و حکم دهخدا).
موش به سوراخ نمی رفت، جاروب به دم خود بست. (یادداشت مؤلف):
نمی شد موش در سوراخ کژدم
به یاری جایروبی بست بر دم.
نظامی.
تنگ بد جای موش در سوراخ
بست جاروب نیز بر دنبال.
کمال الدین اسماعیل (از امثال و حکم).
گر موش به سوراخ به دشواری رفت
جارو به دمش چگونه می آرد بست.
آصف ابراهیمی (از امثال و حکم).
موش را جان کندن گربه را بازی. (امثال و حکم دهخدا).
موش زنده به از گربه ٔ مرده. (امثال و حکم دهخدا).

موش. [] (اِ) گریه و نوحه باشد. (برهان). گریه و زاری باشد. (آنندراج).

موش. [م َ] (ع مص) جستن بقیه ٔ خوشه ٔ انگور را. (منتهی الارب). چیدن باقی مانده ٔ خوشه های انگور را. (ناظم الاطباء). جستن بقیه ٔ انگور را. (آنندراج).


دشمن

دشمن. [دُ م َ] (اِ مرکب) (از: دش، بد و زشت + من، نفس و ذات، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است) بدنفس. بددل. زشت طبع. به معنی مفرد و جمع بکار رود. (از غیاث). آنکه عداوت می کندبه شخص و کسی که ضرر می رساند. حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض. (ناظم الاطباء). بدخواه. بدسکال. بَغوض. (دهار). بَغیض. حَص ّ. حُصاص. خَصم. خَصیم. رَهْط. رَهَط. عادی. عَدوّ. مشاحن. (منتهی الارب):
چو هامون دشمنانت پست بادند
چو گردون دوستان والا همه سال.
رودکی.
یار بادت توفیق روزبهی با تو رفیق
دوستت باد شفیق دشمنت غیشه و نال.
رودکی.
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی.
بوشکور.
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.
منجیک.
دلت گر به راه خطا مایل است
ترا دشمن اندر جهان خود دل است.
فردوسی.
نخواهم پدر یاری من کند
که بیغاره زین کار دشمن کند.
فردوسی.
زمین کوه تا کوه پرخون کنیم
ز دشمن زمین رود جیحون کنیم.
فردوسی.
همه زیر دستان ز من ایمنند
اگر دوستدارند و گر دشمنند.
فردوسی.
چو نامه سوی مرزداران رسید
که آمد جهانجوی دشمن پدید.
فردوسی.
چنین گفت موبدکه مرده بنام
به از زنده دشمن بدو شادکام.
فردوسی.
ز دشمن دوستی ناید وگر چه دوستی جوید
در این معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان.
فرخی.
که حسد هست دشمن ریمن
کیست کو نیست دشمن دشمن.
عنصری.
من ترا مانم بعینه تو مرا مانی درست
دشمن خویشیم هر دو دوستار انجمن.
منوچهری.
ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی
ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی.
(ویس و رامین).
نگردد موم هرگز هیچ آهن
نگردد دوست هرگز هیچ دشمن.
(ویس و رامین).
خراسان ثغری بزرگ است و دشمنی چون ترک نزدیک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 427). هر کس که خواهد که بدست دشمن افتد به غزنین بباید بود. (تاریخ بیهقی ص 674).
دشمنت خسته و بشکسته و پابسته به بند.
؟ (از تاریخ بیهقی ص 390).
خبر آن [دیدار] به دور و نزدیک رسیده و دوست و دشمن بدانست. (تاریخ بیهقی).چو پیدا شود دشمنی کینه جوی
نهان هر زمان پرس از کار اوی.
اسدی.
ز بهر تو جان من این بیش نیست
کس اندر جهان دشمن خویش نیست.
اسدی.
ز دشمن مدان ایمنی جز به دوست
که بر دشمنت چیرگی هم بدوست.
اسدی.
دشمن را خوار نباید داشت اگر چه حقیر دشمنی بود که هر که دشمن را خوار دارد زود خوار شود. (قابوسنامه). ای پسر جهد کن که دشمن نیندوزی. (قابوسنامه). دشمن هر چند حقیر باشد خرد مگیر. (خواجه عبداﷲ انصاری). از دشمن روی دوست حذر کن. (خواجه عبداﷲ انصاری).
دشمن من چاهی تیره ست و من
برتر ازین تیره چَه ْ و روشنم.
ناصرخسرو.
گویند چرا چو ما نمی باشی
بر آل رسول مصطفی دشمن.
ناصرخسرو.
بدانست فخرم که جهال امت
بدانند دشمن قلیل و کثیرم.
ناصرخسرو.
بر دشمن ضعیف مدارایمنی
بخرد نباشد ایمنی از دشمنش.
ناصرخسرو.
جانست و زبانست و زبان دشمن جانست
گر جانْت بکار است نگه دار زبان را.
مسعودسعد.
دوست گر چه دوصد، دو یار بود
دشمن ار چه یکی، هزار بود.
سنائی.
نباشددشمن دشمن بجز دوست.
سنائی.
دشمن که افتاد، در لگدکوب قهر باید گرفت تا برنخیزد. (مرزبان نامه).
منکر آیینه باشد چشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد.
عمادی شهریاری.
آنچه دیده دشمنان کعبه از مرغان به سنگ
دوستان کعبه از غوغا دوچندان دیده اند.
خاقانی.
دشمنان دست کین برآوردند
دوستی مهربان نمی یابم.
خاقانی.
آنچه عشق دوست با من می کند
واللَّه ار دشمن به دشمن می کند.
خاقانی.
دشمنان بیرون ندادند این حدیث
این حدیث از دوستان بیرون فتاد.
خاقانی.
دولتت بیش و دشمنت کم باد.
؟ (از سندبادنامه ص 11).
اگر دشمن نسازد با تو ای دوست
تو می باید که با دشمن بسازی.
(منسوب به امام فخر رازی).
دشمن خرد است بلائی بزرگ
غفلت از آن هست خطائی بزرگ.
نظامی.
دشمن ار چه دوستانه گویدت
دام دان گرچه ز دانه گویدت.
مولوی.
دشمن طاوس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او.
مولوی.
چون فرومانی بسختی تن به عجز اندر مده
دشمنان را پوست برکن دوستان را پوستین.
سعدی.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد.
سعدی.
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر دندان گزی دست تغابن.
سعدی.
چون دیده به دشمنی دلم خست
از دشمن خانه چون توان رست.
امیرخسرو.
دشمنانت بهم چو رای زنند
بر فتوح تو دست و پای زنند.
اوحدی.
ترکشان کن که دوستان بدند
زآنکه این هر دو دشمن خردند.
اوحدی.
ترا ایزد چو بر دشمن ظفر داد
به کام دوستانش سر جدا کن.
ابن یمین.
گفته اند اینکه دشمن دانا
به ز نادان دوست در همه جا.
مکتبی.
دشمن ار دشمنی کند فن اوست
کار صعب است دشمنی از دوست.
مکتبی.
سینه چاکان دم تیغ بلا آزاردوست
بی سر و پایان دشت شوق دشمن خان و مان.
ظهوری (از آنندراج).
من ز دشمن چگونه پرهیزم
دشمن من میان سینه ٔ من.
صائب.
چون تو دشمن وعده ای از آشنارویان شهر
بیوفایی آفتی بیمهر بیدردی که دید.
وحید (از آنندراج).
شکوه را امشب به لب دست آشنا میخواستم
رنجش محجوب را دشمن حیا می خواستم.
شفائی (از آنندراج).
دشمن تو نفس توست خوار کن او را
تانشود چیره و قوی به تو دشمن.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
من اینجا یک تن و یک شهر دشمن.
(از شبیه مسلم).
اًشمات، دشمن را شاد کردن. (از منتهی الارب). بَبر؛ دشمن شیر. (دهار). تَجصیص، حمله آوردن بر دشمن. جَحجبه؛ هلاک کردن دشمن را. (از منتهی الارب). دَیلم، دشمنان. (دهار) (منتهی الارب). رعک، نرم گردانیدن دشمن را.سودالاکباد؛ دشمنان. عَزیم، دشمن سخت و قوی. قِتل، دشمن جنگ آور و مقاتل. (منتهی الارب). کاشح، دشمن نهانی. (دهار).
- امثال:
با هر که دوستی ّ خود اظهار می کنم
خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم.
(امثال و حکم).
چغندر گوشت نگردد، دشمن دوست نگردد. (جامع التمثیل).
دشمنان در زندان دوست شوند. (امثال و حکم).
دشمنان سه فرقه اند: دشمن و دشمن دوست و دوست دشمن. (امثال و حکم).
دشمن اگر قویست، نگهبان قوی تر است.
(امثال و حکم).
دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیاده کند. (امثال و حکم).
دشمن چو بدست آمد و مغلوب تو شد
حکم خرد آنست امانش ندهی.
(جامع التمثیل).
دشمن چه کند چو مهربان باشد دوست.
(امثال و حکم).
دوستی با مردم دانا نکوست
دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت میکند
بر زمینت میزند نادان دوست.
(امثال و حکم).
نمیدانم چه بر سردارد این بخت دورنگ من
ز دشمن می گریزم دوست می آید به جنگ من.
؟
- دشمن انگیز، دشمن انگیزنده. برانگیزنده ٔ دشمن.
- دشمن انگیزی، عمل برانگیختن دشمن. تحریک دشمن.
- دشمن اوبار، دشمن بلعنده. که دشمن را ببلعد و نابود کند. در بیت ذیل صفت شمشیراست:
ای خداوند حسام دشمن اوبار از جهان
جز زبان حجت تو ابر گوهربار نیست.
ناصرخسرو.
- دشمن تراش، که سبب ایجاد دشمن شود. که موجب پیدا آمدن دشمن شود.
- دشمن بچه، فرزند دشمن: رای عالی بر آن واقف باید گشت و تقرب این مرد را هر چند دشمن بچه است قبول کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558).
- || دشمن کوچک. دشمن حقیر. دشمن خرد.
- دشمن پراکنده کن، تارومارکننده ٔ دشمن:
زمین زنده دار آسمان زنده کن
جهانگیر دشمن پراکنده کن.
نظامی.
- دشمن جانی، مقاتل و آنکه با شخص جنگ میکند. (ناظم الاطباء). دشمن سخت.با دشمنی عمیق و ریشه دار.
- دشمن دمار، مایه ٔهلاک دشمن:
تا گرز گاوسار تو سر برکشد چو مار
هنگام حمله گرزت دشمن دمار باد.
مسعودسعد.
- غریب دشمن، دشمن بیکس و یار:
همین دو خصلت ملعون کفایتست ترا
غریب دشمن و مردارخوار می بینم.
سعدی.


موش بچه

موش بچه. [ب َچ ْچ َ / چ ِ] (اِ مرکب) بچه ٔ موش. بچه موش. درص. (یادداشت مؤلف). درض. درص. (دهار). و رجوع به موش شود.


موش کش

موش کش. [ک ُ] (نف مرکب) هر دوا که برای کشتن موش به کار رود. داروی کشنده ٔ موش. مرگ موش. (یادداشت مؤلف).


موش خور

موش خور. [خوَرْ / خُرْ] (نف مرکب) موش خوار. موش خورنده. که موش را بخورد. (از یادداشت مؤلف):
گربه ٔ موش خور بسی دیدی
این یکی موش گربه چشم ببین.
خاقانی.
|| (اِ مرکب) نوع کوچکترین از جوارح طیور. کوچکترین جوارح طیور. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موش خوار شود. || (ن مف مرکب) موش خوار. آنچه موش آن را بخورد. موش خورده. خورده ٔ موش. (از یادداشت مؤلف). || (در تداول انبارداران) کسری که در انبار غله پیدا شوداز موش. کسری که انباردار در حساب صاحب غله گذارد مثلاً خرواری پنج من به نام موش خور یعنی خورده ٔ موش. (از یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

موش

پستانداری کوچک و جونده با دم دراز و گوش‌های بزرگ،
* موش دوپا: (زیست‌شناسی) نوعی موش صحرایی با دست‌های کوتاه و پاهای بلند که با کمک پاهای خود می‌جهد، کلاکموش،
* موش کور: (زیست‌شناسی)
پستانداری کوچک با پوزۀ باریک، پنجۀ‌های قوی، چشم‌های بسیارریز و ضعیف،
[قدیمی] خفاش: (ز خورشید پنهان شود موش کور / که جهل است با آهنین‌پنجه زور (سعدی۱: ۱۱۳)،


دشمن

کسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم،

تعبیر خواب

موش

تعبیر خواب دیدن موش در خواب بیانگر مسائل و موضوعات تهدید آمیزی است که در زندگی بیننده خواب در جریان هستند بدون آنکه او از ماهیت ان خبر داشته باشد. البته تعبیرگران اسلامی موش را زنی خیانتکار و دزد تعبیر کرده‌اند.
آنچه که منفی یا بیماری زا باشد، ترس یا اضطراب، غرایز ترسناک، بیماری‌های جسمانی یا نگرانی‌ درباره سلامتی همگی از نمادهایی است که با دیدن موش در خواب بایستی به تطبیق آن با شرایط زندگی خود بپردازیم. شاید این گونه رویاها نشان دهنده درک شهودی درباره خائن بودن دیگری که مخفیانه پشت سر شما کارهایی علیه تان انجام می‌دهد باشد.

کارل گوستاو یونگ می‌گوید:
دیدن موش در خواب شما بیانگر ترس، بی حوصلگی، بی اهمیتی و نبود خشم است. شما حس ناکافی بودن و ترسی را تجربه می‌کنید که مناسب نیست. خواب ممکن است به شما بگوید که شما زمان زیادی را صرف می‌کنید که رد پای کسی را پنهان کنید. تعبیر دیگر این است که موش نمادی از ناراحتی‌ها و ناملایمتی‌های کوچک است.
شاید شما به مسائل کوچک یا مسائل بی اهمیت اجازه می‌دهید که روی شما تاثیر تمام و کمال بگذارد (مثل خوره شما را بخورد). خواب ممکن است جناسی از موس کامپیوتر و ارتباط شما با کار یا دنیای مجازی باشد
دیدن موش مرده در خوابتان بیانگر این است که به مسائل کوچک اجازه نمی‌دهید که شما را آزار دهد. شما به ترس هاتان اجازه نمی‌دهید که به چیزی که می‌خواهید راه یابند. تعبیر دیگر این است که موش مرده بیانگر این است که چیزی هست که شما برای مدت طولانی نادیده ش. گرفته اید یا فراموشش کرده اید
خواب دیدن اینکه شما یا کسی، یک موش را می‌خورد بیانگر این است که چیزی وجود دارد که مدام سر وجدان شما غر می‌زند (وجدان شما را می‌آزارد). شما نیاز دارید که این بار را از روی سینه تان بردارید.
خواب دیدن اینکه موش تعقیب می‌شود بیانگر این است که شما روی پای خود نمی‌ایستید. شما به دیگران اجازه می‌دهید که به هرکجا می‌خواهند هلتان دهند.
تعبیر خواب موش
اکثر معبرین موش را به زنی خیانتکار و دزد تعبیر کرده‌اند. زنی که نمی‌توان به آن اعتماد کرد. ظاهری فریبنده همراه با باطنی فریبکار از ویژگی‌های این زن است. مطیعی تهرانی درباره دیدن موش در خواب می‌گوید:
اگر بیننده خواب موشی ببیند با چنین زنی سر و کار پیدا می‌کند و اگر این موش در خانه خودش باشد نوشته‌اند زنی با این پلیدی‌ها در خانه‌اش هست یا حضور پیدا خواهد کرد. اگر موش در اتاق شما باشد زنی دزد اهل خانه شماست که نباید به او اعتماد داشته باشید. اگر در خواب موشی از پاچه شلوار شما افتاد و گریخت و رفت زنی فاسد و فاجر را از خود می رانید و دور می‌کنید.
در کتاب فرهنگ تفسیر رویا آمده است:
موش در خواب نمایانگر این است که چیزهای تهدید آمیزی در زندگی شما در جریان هستند بدون آنکه چیستی آن‌ها واضح باشد، دیدن نیمه پنهان خود رویابین با دیگران، نیمه شریرانه طبیعت آدمی، آلودگی و ژولیدگی، زمان مانند موشی زندگی شما را می‌جود و می‌فرساید حتی می‌تواند بیانگر بخش‌های ناخوشایند زندگی رویابین باشد.
یوسف نبی علیه السلام گوید:
دیدن موش جنگ زن باشد
دیدن موش دزد است که از خانه او دزدی کرده
آنلی بیتون می‌گوید:
دیدن موش در خواب، نشانه روبرو شدن با اختلافات خانوادگی و بی وفایی دوستان است. کارها وضعیت دلسرد کننده ای خواهد داشت.
اگر خواب ببینید موش‌ها از شما فرار می‌کنند، نشانه آن است که تلاش‌های شما بی ثمر خواهد ماند.
اگر دختری خواب موش ببیند، نشانه آن است که دشمنانی پنهانی دارد که به او نیرنگ خواهند زد. اگر داخل لباس خود موش ببیند، علامت آن است که در اثر انجام دادن کاری رسوا خواهد شد.
جابر مغربی می‌گوید: تعبیر خواب موش صحرائی و خانگی یکسان می‌باشد.
تعبیرگری می‌گوید: تعبیر خواب موش، زنی است که به ظاهر باحجاب می‌باشد ولی در باطن فاسق است.
تعبیر خواب تله موش
یونگ می‌گوید:
دیدن تله موش در خوابتان بیانگر این است که نیاز دارید محتاط‌تر باشید. به کسانی که زیادی می‌خواهند بهتان کمک کنند همیشه خوش بین نباشید. تعبیر دیگر این است که تله موش نمادی از نبوغ، بینش و خلاقیت است. شما نیاز دارید که به دنبال شیوه‌ی بهتری برای انجام چیزی باشید.
خواب دیدن اینکه تله موش کار می گذارید بیانگر این است که مخالفانتان را گول خواهید زد و از آن‌ها زرنگتر خواهید بود.
خواب دیدن اینکه با تله موش، موش می‌گیرید بیانگر این است که از شما سو استفاده می‌شود.
تعبیر خواب موش رنگی
تعبیرگری می‌گوید: اگر در خواب ببینی موش‌های یک ‌رنگ بسیاری در خانه تو جمع شده‌اند، تعبیرش این است که به تعداد آن‌ها زن‌ها در خانه تو جمع می‌شوند.
لوک اویتنهاو می‌گوید: موش سفید: ازدواج موفق
اچ میلر مى‌گوید: دیدن موش سفید در خواب، نشانه‌ى نگرانى در انجام یکى از کارها مى‌باشد. اگر در خواب مشاهده کنید موش صحرایى گرفته‌اید، نشانه‌ى آن است که با یکى از دوستان خود دچار مشکل مى‌شوید.
تعبیر خواب سوراخ موش و گرفتن آن
مطیعی تهرانی: اگر سوراخ موشی ببینید مالی از شما برده می‌شود که می دانید چه کسی برده ولی نمی‌توانید ثابت کنید که او ربوده و سارق مال شما یک زن خائن است.
لوک اویتنهاو: در درون یک تله موش: دشمن شکست خورده
جابر مغربی می‌گوید: اگر در خواب ببینی موش گرفته‌ای، تعبیرش این است که با زنی فاسق ازدواج می‌کنی.
یونگ می‌گوید: دیدن سوراخ موش در خوابتان بیانگر جنبه‌ی پنهان خودتان است که مشتاق نیستید تاییدش کرده یا با آن روبرو شوید. با وجود اینکه می‌دانید که خوب نیست که ازین مساله دوری کنید، به انجامش ادامه می‌دهد. اگر به آن رسیدگی نکنید از کنترلتان خارج می‌شود.
تعبیر خواب موش درون رختخواب
جابر مغربی می‌گوید:
اگر در خواب ببینی در رختخواب تو موش وجود دارد، تعبیرش این است که با زنی قصد فساد خواهی کرد.
اگر ببینی رختخواب تو را موش جویده و سوراخ کرده است بین زن تو و شخص بد و نادرستی رابطه‌ای بوجود می‌آید و زن تو به فساد راضی می‌شود.
تعبیر خواب خارج شدن موش از بدن
جابر مغربی می‌گوید: اگر زنی در خواب ببیند که از فرج او موش بیرون آمده است، صاحب فرزندی دختر که بدکردار است می‌شود.
ابن سیرین می‌گوید: اگر مردی در خواب ببیند که از آلت مردی او موش بیرون آمده است، صاحب فرزندی دختر که بدکردار است و هیچ خیری ندارد خواهد شد.
ابراهیم کرمانی می‌گوید:
اگر در خواب ببینی از گلوی تو موش بیرون آمده است، تعبیرش این است که صاحب فرزندی پسر می‌شوی.
اگر ببینی از سوراخ بینی یا گوش یا مقعد تو موش بیرون آمده است صاحب فرزندی دختر که بدکردار است خواهی شد.
تعبیر خواب خوردن گوشت موش
جابر مغربی می‌گوید: اگر ببینی گوشت موش را خورده‌ای مال و اموال زن بد و مفسدی را مصرف می‌کنی.
تعبیر خواب کشتن موش
یونگ: خواب دیدن اینکه یک موش را می‌کشید یا به دام می‌اندازید بیانگر این است که دیگران از مسائل کوچک در زندگی شما، چیز بزرگی می‌سازند (از کاه کوه می‌سازند)
اچ میلر: کشتن موش کور در خواب، بیانگر ناراحتى و نگرانى است.
آنلی بیتون: کشتن موش در خواب، نشانه پیروزی بر دشمنان است.


دشمن

اگر کسی بیند با دشمن در نبرد بود، اگر بیند دشمن او را بخورد، دلیل که در بلا و مصیبت افتد و توبه باید کرد و صدقه باید داد، تا از آن برهد. - محمد بن سیرین

فرهنگ فارسی هوشیار

موش

در یکی از واژه نامه ها هندی دانسته شده موشک موش پارسی است (اسم) پستانداریست کوچک از راسته جوندگان که مواد غذایی خود را بوسیله حرکات رفت و آمدی عقب به جلو آرواره تحتانی خرد میکند. چون دندانهای ثنایای این حیوان مثل سایر جوندگان نمو دایمی دارد برای جلوگیری از نمو بیش از حد مجبوراست که دائم دندانهای خود را با جویدن چیزهای نسبه سخت (از قبیل دانه ها و حبوبات و غیره) بفرساید و اگر موفق به پیدا کردن دانه های سخت نگردد به جویدن فرشها و لباسها و کتابها و هر چه که در دسترس خود بیابد مشغول میشود. از این جهت جانوری بسیار موذی و خطرناک است. موش دارای انواع و گونه های متعدد است. یکی از گونه های آن موش خانگی است که در منازل و مغازه ها و سایر اماکن مسکونی در شهرها میزید و همیشه موجب خسارت هنگفتی برای انسان میشود. موش ماده خانگی در سن یکماه و نیمه قابل باروری است دوران بار داریش در حدود سه هفته است و در هر دفعه بین 6 تا 10 بچه میزاید و با توجه باینکه هر موش ماده در طول یکسال بین 7 تا 8 بار حامله میشود قدرت تکثیر موش در ظرف مدت قلیلی خطر و خساراتی را که این جانور موذی بانسان میرساند معلوم میدارد. موش خانگی در سراسر نقاط دنیا دیده میشود و در لانه هایی که در زیر زمین در داخل ساختمانها برای خود حفر مینماید زندگی میکند. بهترین طریقه مبارزه با موش خانگی نگهداری گربه در منازل و گذاشتن تله و ریختن غذاهای سمی در سوراخ موشها است ولی طریقه اخیر چون موجب گندیدگی اجساد موشها در لانه هایشان و احیانا خطر انتشار عفونت میباشد بهتر است پس از مسموم کردن موشها اگر میسر باشد اجساد آنها را از لانه هایشان خارج کنند و آتش بزنند فاره یا موش پرنده. سنجاب کوچک خرما یا موش. پستانداریست از راسته جوندگان که جثه اش باندازه یک سنجاب است. این جانور دارای سری مسطح و گوشهایی کوتاه و بدنی نسبه فربه میباشد دمش نسبه کوتاه ولی پر مو است. رنگش قهوه یی تیره اما زیر شکمش روشن تر است. در حدود 40 گونه از این جانور شناخته شده که بیشتر انواع آن ساکن کوهستانهای آلپ در اروپا میباشند ولی در آسیا و آمریکای شمالی هم گونه های مختلف آن وجود دارند. این پستاندار منحصرا دانه خوار است و چون دارای گوشت مطبوعی است آنرا شکار کرده و از گوشتش استفاده میکنند و پوستش را جهت تهیه لباس بکار میبرند مارمت، پستانداریست از راسته گوشتخواران و از تیره زبادها که کف رو است و جزو گوشتخواران پست اولیه محسوب شود. این جانور دارای قدی متوسط است و مخصوص افریقا و هندوستان میباشد و باسانی اهلی میگردد و برای صید ماران بکار میرود (غالبا مارگیران یکی دو تا از این حیوان را نگهداری میکنند) . با وجود آنکه دستها و پاهای این جانور نسبت بجثه اش تا حدی طویل است مع ذلک حیوان در موقع حرکت اندامهایش را بطور خمیده نگاه میدارد بنحوی که زیر شکمش تقریبا با سطح زمین مماس میباشد. دم موش خرما پر مو و رنگ بدنش خرمایی است. گونه ای از این پستاندار نیز در اروپا وجود دارد. این حیوان از تمام پستانداران و حیوانات کوچک و ذو حیاتین ها تغذیه میکند. مخصوصا بشکار مار علاقه دارد. بر خلاف آنچه مشهور است موش خرما نسبت به سم مار مصونیتی ندارد و علت آنکه در شکار ماران سمی (از قبیل مار کبرا) همیشه توفیق پیدا میکند سرعت جست و خیز حیوان و فرار بموقع او از حملات مار و غافلگیر کردن مار میباشد (چون شکل ظاهری این موش شبیه راسو است از این جهت در برخی ماخذ این حیوان را با راسو اشتباه کرده اند ولی باید توجه داشت که راسو جز آن است ابن عرس، سنجاب یا (موش در بندی) گونه ای پوش که در دربند و ارمنستان میروید، پوش. یا موش دشتی. کلاوو یا موش دو پا کلاوو، گونه ای موش صحرایی که جزو دسته کلاووها محسوب میشود. دستهای این حیوان نسبت به پاهایش بسیار کوچک است (علت وجه تسمیه) . بعلاوه در موقع احساس خطر با سرعت بسیار و جست های طولانی بر روی دو پایش از خطر میگریزد. دم آن طویل و تا حدی قوی است بطوریکه وقتی حیوان روی دو پا می ایستد تکیه گاهی برای او میباشد ولی در موقع جستن فقط دو پای جانور با زمین تماس کمی پیدا میکند. محل زندگی این موش بیشتر در صحاری تاتارستان و ترکستان شرقی است. یا موش سلطانیه. گونه ای موش بیابانی که در اطراف سلطانیه و اراک فراوان است. یا موش کوچک بیابانی. گونه ای موش که در ییلاقها و نقاط مزروعی میزید و رنگش از موش خانگی تیره تر و کمی از آن بزرگتر است. گونه های تیره رنگ این موش را بنام موش سیاه نیز مینامند. یا موش کور . پستانداریست کوچک از راسته حشره خواران بطول 15 سانتیمتر که ظاهری شبیه به موش دارد و چشمهایش بسیار کوچک و ریز و در زیر موهای ناحیه سرمخفی است (علت وجه تسمیه) . این پستاندار دارای پوزه ای مخروطی و دست و پای بسیار کوتاه است ولی دستهایش نسبه پهن هستند و بچنگالهای قوی ختم میشوند. این جانور با دستهای قوی خویش در زیر زمین دالانهای مخصوصی برای خود حفر میکند و در آنجا میزید. این پستاندار چون از کرمها و حشرات موذی از قبیل آب دزدک و سوسکها و ملخها و هزار پاها تغذیه میکند بر خلاف موش ها از حیوانات بسیار مفید است و نباید بازار آن پرداخت خلد انگشت برگ، خفاش یا مثل موش آب کشیده. بمزاح بکسی که با باران تصادف کرده و تر شده اطلاق کنند (امثال و حکم دهخدا‎1491:3) . یا موش تو آش انداختن. ادعای شرکت و دخالت در کاری داشتن بی آنکه مدعی واقعا دخالت موثری در آن داشته باشد.

فارسی به عربی

دشمن

خصم، عدو، معادی

معادل ابجد

دشمن موش

740

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری